معنی توده شناسی

فرهنگ فارسی هوشیار

توده شناسی

‎ شناختن توده و عامه خلق، دانش آداب و عادات و رسوم توده مردم و ترانه های محلی و افسانه های آنان فولکلور.


توده

بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل

لغت نامه دهخدا

توده شناسی

توده شناسی. [دَ / دِ ش ِ] (حامص مرکب) این کلمه در فرهنگستان ایران بجای فولکلور پذیرفته شده و آن علم به آداب و عادات و رسوم عامه ٔ مردم و ترانه های محلی و مجموع افسانه ها و تصنیفها و... عامیانه است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.


توده

توده. [دَ / دِ] (اِ) تل و پشته ٔ خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. (برهان). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته ٔ خاکستر و هر چیز روی هم انباشته. (ناظم الاطباء). کوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461). چیزی باشد که آن را چون تلی سازند مانند خرمن جو و گندم و غیر آن. (صحاح الفرس). تل و پشته و خرمن و قبه ٔ غله را نیز گویند. (اوبهی). فراهم کرده ٔ چیزی یا چیزهایی بشکل خرمنی شبیه مخروطی: توده ٔ خاک، توده ٔ سنگ و غیره. کُپّه. با شدن و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
ز کشته به هر سو یکی توده بود
گیاهان به مغزسر آلوده بود.
فردوسی.
اگر شاه را دل ز گیلان بخست
ببرّیم سرها ز تنها بدست
دل شاه خشنود گردد مگر
چو بیند بریده یکی توده سر.
فردوسی.
پدید آمد آن توده ٔ شنبلید
دو زلف شب تیره شد ناپدید.
فردوسی.
آری به مهره های سقط ننگرد کسی
کاو را به توده پیش بود درّ شاهوار.
فرخی.
بگو آن توده ٔ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را، نگار چین و ماچین را.
فرخی.
یک توده شاره های نگارین به ده درست
یک خیمه بردگان دوآیین به ده درم.
فرخی.
فزون از آن نبود ریگ دربیابانها
که پیش شاه جهان بود توده ٔ گوهر.
عنصری.
دگر جای دیدند چندین گروه
ز عنبر یکی توده مانند کوه.
(گرشاسبنامه).
گاو لاغر به زاغذ اندر کرد
توده ٔ زر به کاغذ اندر کرد.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
بر فلک زآن مسیح سر بفراشت
که بر این خاک توده خانه نداشت.
سنائی.
تکیه بر استخوان توده کرده بود.
(کلیله و دمنه).
شهبازگوهری چه کنی قبه های دود
سیمرغ پیکری چه کنی توده های خاک ؟
خاقانی.
دست کمال بر کمر آسمان نشاند
آن گوهرثمین که در این خاک توده بود.
خاقانی.
مهدی که بیند آتش ِ شمشیر شاه گوید
دجال را به توده ٔ خاکستری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).
و قصر مشید... که او ساخته بود هنوز توده ٔ آن باقی است. (تاریخ طبرستان).
کم آواز هرگز نبینی خجل
جوی مشک بهتر که یک توده گل.
(بوستان).
خواجه فرمودند آرزوی شما چیست، اصحاب گفتند بریانی. در آن نزدیک توده ای بود به غایت بزرگ. اشارت فرمودند... اصحاب چون برآمدند سواری آمد و خوان آراسته آورد... (انیس الطالبین بخاری ص 92).
- توده توده، پشته پشته. تل تل. خرمن خرمن:
گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا برهم
گهی چون توده توده سوده کافور است بر بالا.
مسعودسعد.
- توده ٔ خاک، تل خاک و تپه ٔ خاک. (ناظم الاطباء).
- توده های خاک، طبقات زمین. (ناظم الاطباء).
- || هفت اقلیم. (ناظم الاطباء).
- || کالبدهای آدمی. (ناظم الاطباء).
|| انبوه مردم. عامه ٔ خلق. (فرهنگ فارسی معین). گروه و جمعیت از مردم. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مردم عادی. اکثریت مردم. عامه.

توده. [دِ] (اِخ) دهی از دهستان زوارم است که در بخش شیروان شهرستان قوچان واقع است و 317 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شناسی

شناسی. [ش ِ] (حامص) به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی.جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی.نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود.

فرهنگ معین

توده شناسی

(~. شِ) (حامص.) دانشی که به شناسایی آداب و رسوم و ترانه های توده مردم می پردازد.


توده

هر چیز روی هم ریخته، انبوه خلق، جمعیت مردم. [خوانش: (دِ) (اِ.)]

حل جدول

فرهنگ عمید

توده شناسی

شناختن تودۀ مردم، علم به عادات و آداب‌ورسوم تودۀ مردم و افسانه‌ها و ترانه‌های محلی، فولکلور،


توده

تل، پشته،
هرچیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند: تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر،
عامه و انبوه مردم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

توده

انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه، جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم، گروه، نجد،
(متضاد) فرد، جمع

فارسی به عربی

توده

تراکم، تکتل، تل، جلطه، حشوه، ذکر الاوز، صدمه، کتله، کومه، مجموع اجمالی، معظم

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

توده شناسی

836

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری